دوروزه داره تو مدرسه بهم خوش میگذره
یک چی درونم تغییر کرده و انگار رو بیرونم تاثیر گذاشته :) نمیدونم!
تنها چیزی هم که درونم تغییر کرده اینه که دیگه ادمارو خط نزنم
وای خیلی خوش گذشت این دوروز مخصوصا مووقع ناهار درسته اکیپمون کمی انسجام خیلی نداره
ولی خیلیخ ندیدم مخصوصا موقع ناهار امروز کگکه دیگه خیلی خیلی خیلی خندیدم :)))))))))))
اه تازه چون دیروز دعوا کرده بودم مامانم نه ناهار داد نه خوراکی هیچی بعد از شانس خوش پول داشتم از مدرسه چیز میز خریدم باعد یادم نبود که نازنین قرار بود امروز ناهارهممونو پیتزا دعوت کنه :) یک پیتزا خوردم یک خوشحال شددددددددم :)
هرچند شام دیشب خیلی خوشمزه بود حیف شد نخوردم:(( هیچی نخورم
مامانم یک کتاب داشت به اسم کلید و راه های گفتگو با نوجوان همچین چیزی بعد یادمه کلاس ششم بودم رفتم کتابخونه مامانم اونو برداشتم خوندم فقط به خاطر اینکه هروقت مامان یک کاری طبق اون کرد من برعکسشو انجام بدم:///
بعله همینقدر لجباز:/// البته دیگه یادم نمیاد کامل خوندمش یا کردم یا چی ولی الان دست ابجیم دیدم یاد این افتادم
یک چیز مسخره و مسخره:// داشتم غر میزدم
-اه من فلانو میخام
مامان گفت
-مگه این چشه
- اثر نداره
- پس چرا برای ما اثر داره
-چ مییییدونم
- پس از مردم میترسی
- :////
- باور کن توی کتاب شفای زندگی نوشته
ینی دلم میخوادا این کتاب رو بسوزونم پارش کنم هرچند فایده نداره مامانم کامل حفظتش://
:)))))))) حرفم نمیاد:)))
یک عالمه چیز تو ذهنمه که هیچ کدومش
پنج تومن این هفته بیشتر پول تو جیبی گرفتم:/ پنج تومنم بهتر از هیچیه:)) میرم یک دلستر مالت دیگه میخرم خخخ:)) از چهارشنبه شروع کردم جمع کردن شیشه ها به مامانم گفتم میخام بچینم رو میزم گفت چقدرم میزت جا داره:))) فعلا فقط دوتا رو میزمه:/ یکی لیمویی یکی کلاسیک. داشتم با خودم فکر میکردم اگه همش یک نوع باشه پترن خوشگل تری میشه مثل سامی که یک عالمه طعم قهووه شو چیده بود :) ولی هردفه یک طعمو میخام :)
آه دلم بابامو خواست :(( اه اینم نگفتم که بابام باز رفت :///////// ولی الان چند شبه دلم میخواد برم بیرون شب بگردم:( اگه الان بابام بود منو میبرد هیچ برام یک مالت هم میخرید :(
عه میگن اینم نگفتم نه میز نخرید بابای لجبازم مامانم میزشو داد بهم:)))
حال و انرژی که دنبالش بودم از این اهنگ گرفتم
«از بین میره هر کی بخواد بشه جلوم مانع»
از ادمای وراج رد میشم:))))
پیاده شده با سرعت کمتر از بقیه هم شده میرم و میرسم.
یا میرسم یا میرسم.
از همین الان بلند میشم.
میدونم به چپ مامانم نیست حرفام ولی باز میرم باهاش حرف میزنم حتی اگه باعث شه چیزی از دست بدم. همینکه الان بابام نی وضعیت رو بدتر کنه خودش خیلیه
واقعا هرجور فکر میکنم نمیتونم دیگه بع بعضی چیزا عمل کنم. ولی همونقدرم به عمل میرسه عذاب وجدان میگیرم:)
بخوایم نخوایم این همون دینه که دست و بالمون بسته نه؟! :)) دین برای چیه ؟! برای اینه که به کمال برسیم؟! مگه حق انتخاب نداریم؟:)) نمیخام از این راه به کمال برسم:)) نمیخاام:))
داشتم فکر میکردم کسایی که اینجورین واقعا قدر چیزی رو که دارن میدونن؟ دیدم قائدتا نه. چون خیلیاشون کمی هم براش تلاش نکردن, یا حتی اذیت دارن میشن سرش مثل محدثه, یا اصن براشون کاملا عادی شده هوم؟
بعدش با خودم گفتم من چی دارم که برام عادی شده؟ ممکنه برای یکی حسرت باشه؟ با خودم گفتم به من چه میخواد تلاش کنه به دست بیاره مگه من حقشو خوردم؟به اوناچه که من این چیزی که اونا دارند برام حسرته. یا برای اونا عادته و درکش نمیکنن یا هنوزم با عالم و ادم دارند میجنگند مثل گشت ارشاد و. نه؟؟؟
ولی چیزی نیست که به ارزه سرش همه چیزو از دست بدی. واقعا بودن بعضی چیزای مثل این میتونه دلخوشی داشته باشه نه؟ اره. به من چه که بقیه ماشین دارند و به سرعت 120 یا بیشتر دارند میرن سمت شهر :)) ماشین من خرابه و پیاده شده و با سرعت کم میرسم به شهر. به شهر ارزوهام. من میرسم. از ادمای وراج رد میشم. رد میشم
یا میرسم یا میرسم به شهری که میتونم گیتار و پیانو بزنم
شهری که میتونم با یک هودی و شلوار ساده برم بیرون
به شهری که میتونم شب تنهایی برم بیرون و تا صبح پیاده روی کنم
به شهری که میتونم نگران چیزای الکی مثل پول نباشم چون راه در امد خودمو پیدا کردم بدون محدودیتی به اسم جنسیت
به شهری که حتما برای خوشبخت شدن نیازمند مرد و فرد دیگه ای ندارم
به شهری که برای کارام به اجازه ی یک مرد و فرد دیگه ای ندارم
به شهری که میتونم استایل پسرونه بزنم بدون نگرانی چیزی
به شهری که میتونم موهامو پسرونه بزنم
به شهری که میتونم ساده و بدون مرزای الکی با بقیه ارتباط برقرار کنم
به شهری که میتونم مورد مقبولیت توی یک جمع باشم
به شهری که میتونم با دوستم برم بیرون بگردم بدون اینکه توضیح اضافه و خاصی بدم (واااااااای دعا کنید سارا بیاد بریم بیرون داااااارم میترکم)
به شهری که یک دوست صمیمی و فاب دارم که من دوست صمیمی و فابش باشم
به شهری که میتونم به تمسخرگی و حرفای بقیه برام یک درصد هم مهم نباشه چون میدونم یک دوست صمیمی و فاب دارم که با هیچکی عوضش نمیکنم
به شهری که یک دوست دارم حرفامو با تموم وجودش درک کنه ( درسته لادنو دارم ولی لادن پیشم نیست و هر دومونم نمیتونم بریم بیرون و الان یک ساله ندیدمش من یک دوست میخام پیشم باشه :( )
به شهری که به سادگی میتونم خودم باشم و هیچ چیز مزخرفی مثل دین نیست بهم بگه اره نه
به شهری که به خاطر جنسیتم از هیچ چیز ممنوع نیستم چون بدست اوردم و میدونم میتونم بدست بیارم
به شهری که.
وای دلم میخواد زودتر دیپلممو بگیرم مدرسه ام تموم شه برام موبایل بخرن. :(( نگفتم اینم؟ سمت راست گوشی از دست ابجیم افتاده و سوخته.
به شهر ازادی میرسم , میرسم
یکم احساس بهتری دارم از حجم به هم ریختگی مغزم کم شده و میتونم برای فردام باز برنامه ریزی کنم.
هرچند میدونم باز فردا میرم مدرسه دپرس میشم
میرم باشگاه دپرس میشم
ولی دیگه تلگرام و اینستاگرام اذیتم نمیکنه
کاش زودتر بمیریم.
اگه این رقیه ی عوضی بزاره بشینم هفته ی مدرمسمم مینویسم :) چیزای تعریف کردنی داره
+عاشق گروه واناوان شدم عرررررررررررررررررررر :))))))))))
بعد یک عالمه بحث قراره فردا مامانم رو ببرم بازار خخخخ مامانم از بازار متنفره و معتقده بازار جای زن نیست:/// از مدل مامانم متنفررررررررررررم ولی دیگه راضی شد هاهاهاااااااااااااااااا
فردا دو زنگ اول نه معلم داریم نه درس خاصی همینقدر تبااااااااااااااااهیم
داشتم فکر میکردم که اره. چقدر هم من دوست دارم برم خارج. برای زندگی تا اخر عمر؟! نمیدونم فقط میدونم از این وضعیتم متنفر متنفررررم، فقط یک جور میشه از این وضعیت افتضاح خلاص شم احساس خفگی میکنم دارم خفه میشم خیلی خیلی. دیگه همه جوره از اینجا متنفرم دیگه از جنگیدن با عالم و ادم حسته شدم فقط میخام رها شم به زودی و تضمینی. وضعیتم یا پارسال؟ همونه. دوسال پیش؟ همونه. پنج سال پیش؟ همونه، همونه، همونه.
داشتم فکر میکردم مثلا یک کاری کنم برم شهر دیگه. دیدم نمیشه همه جای وضعیتم همینه، فقط باید رفت و از همه چی ازاد شد و یک زندگیجدید ساخت با میل خودت نه به تحمیل موقعیت جغرافی والدین دین و. که هیچ کدومشو خودت انتخاب نکردی.
اره همینقدر ترسوام که هنوز همچی همونه، برای چیزی که میخوای بدست بیاری از دست باید بدی، ولی فقط از دست میدیم و چیزی بدست نمیاریم، همینقدر دو دستی چسبیدم به همین چیزای نفرت انگیزی که نمیخام باشند
خستمممممممممممممم اه اه اههههه
دارم خفه میشششمم
داشتم قیمت کتابای دن براون رو دیدم کرک و پرم ریخت://
البته الان نصف کتابایی که میخام همین قیمتن دنیای سوفی تا این همهههه
حالا من برام مهم نی چاپ اخر باشه فقط میخامش :(
خیلی مزخرفه که کتابخونه های محدودی دارن و من الان باز میخام بخونمش
و شدیدا نیاز دارم با یکی در موردش بحث و گفتگو کنم :(
تو انقلاب تو دست فروشا پیدا میکنم؟
نمیدونم :(
من کتابای دن برااااااون رو میخااااااام :(((
همشششششششششونو چه خوندم چه نخوندم
بعد جز قیمتش نوشته بود 800 صفحه؟ ریلی؟ من هشصد صفحه خوندم؟ دروغ میییییگه! اینقدر کلفت نبود!
واااای دارم دیونه میشم :(((
همینقدر بگم که تا امروز به موضوعی در وورد مدیریت پولم فکر نکرده بودم. تا امروز هرچی پول به دستم میومد رو همشششش رو پس انداز میکردم و خرج چیزای معقول میکردم همممممشششش:/// ینی وقتایی که مجبور میشدم خوراکی از مدرسه بخرم خیلی بد بووود://
ولی اینقدر این خرید چیزای دوست دارم لذت بخش بود که اصن چه معنی داره ادم همه پولشو معقولانه خرج کنه؟ پس دلش چی؟ ههههه مامانم داشت چند روز پیش میگفت فکر میکنید ابن سینا چند بار تو زندگیش مرغ خورده؟ پول دستش میومد میرفت کتاب میخرید. خاب تا کتابخونه هست چرا بخرم؟ خدا حمل و نقل رو هم نگه داره به تمام کتابخونه ها در تمام اقسا نقاط تهران وصل میکنه!! والاع به جان تو! تازه مرغ دوست ندارم:)) کارشو تحسین میکنم، اگه زمانش پیتزا هم بود باز هم میگذشت و کتاب میخرید؟ اگر جواب باز بله بود او یک احمق تمام عیار بود نه یک ابن سینا! بعللله. بابا هر چیز رو با الان مقایسه کن، خب اون زمان خیلی چیزا سخت تر بود از جمله نوشتن کتاب تاع تاع تاع :/// والا اصنشم کی گفته من میخام ابن سینا شم:// من میخوام کمی زندگی کنم:// حالا خوبه من هرچی دستم میومد جمع میکردم مثل رقیه هرتی هرتی هرچی دلش میخواد میخره نیستم، اصن رقیه قدر پولو نمیدونه. خب به من چه. میخواستم اینو بگم اصن همین حرف مامانم لجاجت خاصی نم درونم برانگیخت که بعله یکمم برا دل خودت خرید کن! ://
خب از این هفته نحوه ی خرج کردن پول تو جیبی این شکلیه! سه تومن برا موز، سه تومن برا هررررررررچی دلم خواست، پنج تومنم برا مدرسه، بقیه اش هم پس انداز، ایح دنیا چقدر گرونه:(( حداقل کاش بوفه مدرسه قیمتاش مثل پارسال باشه من به اون اش سه تومنیش دل خوش کردم مرسی اه، هرچند دیگه نمیشه با پنچ تومن چیپس و ماست خرید، حداقل امیدوارم موز کیلو یازده تومن بمونه و بیشتر نشه چون واقعا خب خرج اصلیم وسایلای گرافیک شهریه باشگاه، وسایل نخریده باشگاه خیلی گرونه و من بیشتر از این نمیتونم توی یک هفته جدا کنم، کم میارم:(( این هم از شانس نکبت ماست که تمام سال تحصیلیمون باید تو دوران متشکریم بگذره:(( از وقتی یادم میاد نحس بود تا فارغ التحصیلیمم نحس میمونه!!! آه مردم عزیز ایران متشکرم! ://// این من و سرنوشت شوم من که با حسن کلید گره خورده:||| اه اونم چه کلیدی کلید شکسته که اصن مال هیچ دری نی! :/ اه ببخشید از پشت صحنه میگن چراااا درررووووغ نگووو به همه درا میخوره با همین کلید شکسته درا رو قفل کردههه و یک تیکه کلید تو در باقی گذاشته کسی نتونه درو باز کنه:///
ولی کوثر باهوش باش سه تومنی که جدا کردی همونه هفته رانی نخر!!! هر چند فکر کنم نمیتونی چون رانی ۳۵۰۰ شده فکر کنم:/// مرسی اه. دیگه فکر کنم باید این سه تومنارو ماهیانه خرج کنم:// ولی باهوش هم باش باز جوراب نخر مرسی اه تر://
وللللم کن کوثر مثلا سه، ده تومن جدا کردی هر چیییی دلم بخواد بخرم دارژ شرط و شروط میزاری! متاسفم دل هوش نداره مغزه هوش داره مرسی اه:// دل دلی کار میکنه نه هوشی://
من هنوز مانتو مدرسه مو حتی سفارش ندادم! حتی نمیدونم از کجا باید برم بگیرم مرسی اه.
+ رو اون کاملاموقت باااز تاااکید میکنم، وقتی یک راپیدی که شش تومن خریدم شش ماه نشده ۱۲ تومنه من کدوم گورژ باید برم؟؟؟ بعله تا وقتی واون کلید ننگش و اون غیرت نداشتش هست برنامه همینه که هست، همه چی موقتی هست بعله.
+میترسم برای وسایل مدرسه برم خرید مرسیییی اههههههه:////
+ دلم برای یلدا و اون عینکش واون مرسی اه گفتناش تنگ شده مرررررسی اه تررر
جامو عوض کرده بودم رفته میز اخر نشستم باعد یکی از حدیثا که کی پاپره داشت به اکیپشون توضیح میداد :))
بعد من همینجوری خیره :))
اکسواله بعد همش داشت به ارمیا فوش میداد میگفت بی تی اسیا خوشگل نیستند اینا کصخلند عاشقشونن :))
بعد یک مدت برگشت نگام کرد گفت حواست به مایه یا چی بعد گفت الان داره با خودش میگه این کصخلا دارن در مورد چی حرف میزنن
بهش گفتم میفهمم ارمیم خخخخ
ولی کلا اینو نمیتونم بفهمم چرا اکسوال ها اینقدر از ارمی ها بدشون میاد و همچنین برعکس :)))
من هردو گروهو دوست داارم و البته خیلی گروهای دیگه ولی خب ارجحیتم بی تی اسه :)) واقعا کوکی و وی . :)))
در کل وقتی دعوا میکنن من میشینم نگاه میکنم :)))
درک نمیکنم :))) همیین نمیدونم ولی هیچ وقت نتونستم همه چی رو اینقدر جدی بگیرم. :))) و بعضی وقتا این همه تنفر از فنای دیگه رو نمیفهمم :)))
کوثر بغل دستیم هم باز اکسواله بعد از بی تی اس بدش میاااد :))))) بعد هی چپ و راست میرم چیز میز میگم بعد اخر سر قیافشو میبینم میگم میدونم از بی تی اس بدت میاد ولی باید میگفتم :))))))
خیلی خوبه اصصن
امروز یک چیز خوب فهمیدم
فهمیدم نحوه ی فیلم دیدنم اشتباهه
یکی فهمیدم نباید توی یک روز چند تا فیلم ببینم(خب تاثیرات بی نتی بود)
فهمیدم نباید قبل از دیدن فیلم نقد رو خوند
فهمیدم نباید یک راست بریم سر فیلمای خیلی فاخر چون هیچی نمیفهمی(حسی که اول داشتم ولی اینتراشتلار دیدم)
فهمیدم که اول باید فیلمای کلاسیک رو دید
فهمیدم بهتره قبل دیدن فیلم در مورد کارگردان فیلمبردار و نویسنده و تدوین گرش بخونم اممم مخصوصا کارگردان بعد دوره ای فیلم ببینم هر دوره از یک کارگردان اینجوری هم کارگردانا و اثارشون تو یادم میمونه هم شاید بهتر بتونم فیرم رو درک کنم
فیلمای یک کارگردان رو بر اساس تولید ساخت دید اونم نه هر کارگردانی کارگردانای معروفی مثل نولان و اینا
فهمیدم تا الان فیلم دیدن رو درک نمیکردم
فهمیدم ختی سینما رو هم درک نمیکردم
امیدوارم بتونم بفهمم
فهمیدم نحوه ی منی که به گاههی به گاهی میشینم پای فیلم و چند فیلمی که در طی سال بولد شدن ببینم با یک فیلم باز حرفه ای خیلی فرق داره.
فهمیدم باید در فیلم دیدن وقت تلف کردن! چیزی که من ازش میترسم و حتی شاید درکش نمیتونم الان بکنم ام حقیقتش از فیلم دیدن میترسم و از اون دوساعت وقت تلف شده ای که حس میکنم پاش گذاشتم.
فعلا تصمیم گرفتم فیلم دیدنمو متوقف کنم چون فقط دارم تجربه ی اولین بار دیدن فیلمای قشنگ رو تز دست میدم بدون اینکه هیچی بفهمم
هرچیک جا گفت نباید حتما تو اولین دیدن فهمید ام نمیدونم
تازه بعد از این دوساعت دیدن فیلم باید بری در موردش بخونی کارگرداناش واینا
نهایت سینما و فیلم دیدن چیه؟ ته فیلم دیدن. برای این دنیا و اون دنیا؟
تصمیم گرفتم در کل الان فیلم دیگه نبینم بزارم برای بعدنی که ممکنه وقت پرت بیشتری مثل نشستن تو مترو دارم:)))
الان وقت پرتم تو مدرسس که میتونم با کتاب خوندن پر کنم تو خونه هم که کار زیاااااده
پس فعلا همین کتاب رو بچسبیم بره:)) حداقل از بین این دوتا یکیشون رو به ثمر برسونم
ام خب در مورد کتاب حداقل این ترس رو ندارم چون از بچگی خیلی مامانم برام کتاب میگرفت و میگیره و باهاش راحت ترم و بیشتر درکش میکنم و خیلی راحت میتونم غرقش شم.
هرچند باز کتاب خوندن درست حسابی رو هم از امسال شروع کردم
:_))))
:)))))))
ایح :)))))) اخه چرا اینقدر خوبی تو؟ فرشته ی زمینی من :)))
تو, نزار بگیرن رویاتو, محدود کنن دنیاااااتو.
چی شده که یک مدت نمیرفتم سراغشون؟ چیشد الان یهو اعلامیه همین امروز اومده بیرون دیدم؟
ایح وای وای گیییییییییییییجم :(( خداااااا
نمیدونم چی بگم میشه یکی بم بگه چی بگم ؟
فقط یکی بیاد اینترنتو قطع کنه حواسمو داره پرت میکنه. چهار ساعته نشستم بنویسم هنوز تو بخش صدام.
واااای کوثر خیلی وقت تلف میکنی!
همشم تقصیر اینترنته! دلم میخواد وبلاگمو پاک کنم, کانالمو پاک کنم ولی میدونم نمیتونم میمیرم بدون ارتباط برقرار کردن. چون تو تنهایی به اندازه کافی قراره تنها باشم (تو مدرسه) و اگه قرار باشه هیچ جا نداشته باشم که از ادما انرژی مثبت بگیرم و حرف بزنم دق میکنم و میمیرم و خفه میشم که کاش میمردم.
همین الان داشتم با یک ناشناس کاملا شناس! ( وای خدا) یهو چی شد رسید به این بحث. چقدر از ادما بدم میاد
اه کوثر چته چرا هی مینویسی پاک میکنی :(((
اه نمیدونم نمیدونم بعدا مینویسم! الان فقط باید دانش فنی رو تموم کنم بعدا تو همین پست مینویسم! الانم نتو قطع میکنم! قرار بود صبحا پاشی مرسیییی.
دیشب که نصف شی نتونستی بخوای تا شدی خوابیدی و صبح بیدار نشدی. خب موجه بود این بار چی؟ نمیدونم من نفهممم الان ساعت دوئه! از ساعت 9 نشستی دانش فنی رو تموم کنی! من نمیدونم ساعت 5 بلند میشی! هرچند نماز نداری و دانش فنی رو تموم میکنی. کار روی سیدی رو انجام میدی و پندارگن رو میخونی و روزتو شروع میکنی خواستی هم بعدش میخوابی! و تا این سه تا کارو نکردی حق نداری بیای اینترنت!
اه! خفم کردی هی برای فرار تلگرام باز میکنه جواب ناشناس میده میره روبیکا با صدیقه حرف میزنه میره تلگرام با لادن حرف میزنه میاد وبلاگ بسه! اینترنت بی اینترنت! خیلی وقتتو تلف کردی!
دیروز امتحان عربی دادیم یک خنده داااااار بود! نه خنده دار نبود خیلی سخت بود جوابای ما خنده دار بود! بعد امتحان با اینکه گند زده بودیم همش خندیدیم و حالمونو خوب کرد :///
توی راه برگشت هم زینب بیت قائم رو دیدم و سارا رو نه سارا دوستم اون یکی سارا فامیل دور تره که اسمشم نمیدونم یکم حرف زدیم یک عالمه حس خوب گرفتم
بعد برگشتم خونه عکاسی بعد رفتم حموم بعد رفتم باشگاه با حدیث و استاد مبارزه کردم مامانمم اومد باشگاه با رقیه مبارزمو دیدن
برگشتمم بزور گرفتم خوابیدم نه دقیق بعد باشگاه ساعت 12! و زبان هم نخوندم
دیروز داشتم نگاه میکردم اندازه ی 4 روز برام گذشت ولی همیش همین چهار خط شد!
امروز هم زبان رو گند زدمممم امیدوارم نمره قبولی رو بگیرم
ابجیمو باز بردن بیمارستان. بابام خواست منو دعوا کنه مامانم سرش داد زد گفت هیچی بهشون نگو اونا هیچ تقصیری ندارن :)
حالم از بزرگترا به هم میخوره که کاری جز سرزنش بلد نیستن. ادم اگه یک کار اشتباهی بکنه خودش بیشتر از هرکی خودشو سرزنش میکنه. ولی وقتی تو موضوعی که هیچ ربطی بهت ندارن سرزنش بشی خیلی درد اوره :)
بابام هنوز حالش گرفتس ولی مامانم عادیه سر شده دیگه بعد این همه مدت
اه دلم میخواد داد بزنم بابا اززززززززت متنفررررررررم
نورسنجی عکاسی رو تموم کردم تکنیک و تکریب بندی و کادربندی میمونه ینی دو تا دیگه برای همین فعلا عکاسی خط میخوره از لیست تا طراحی و سبک بودن هم خط بخوره
به طرز عجیبی تا این تصمیمو با خودم گرفتم تمام ادمای زندگی از بچگی دارن میان جلو چشم :) از بعضیا تونستم حلالیت بطلبم از بعضیا نتونستم
چقدر سخته ولی بعد یک ممدت فک کنم عادت کنم به هر حال الان حلالیت بطلبم بهتر از بعدنه :))
فارسی رو به خوبی دادم
فردا هم عربی دارم باید تکالیف مدیریت تولیدم ببرم
این روزا هم همش خونه زهرام سه شنبه چهارشنبه امروزم اون اومد خونمون
پنجشنبه هم همش بیرون بودم صبح با حسنا رفتم کتابخونه بعد رفتم حلقه بعد رفتم هاپکیدو تمرین حرکات نمایشی برگشتمم جنازه خوابم میومد اما تا 12 طول کشید تا بتونم بخوابم
احساس میکنم مغزم ورم کرده از این اطلاعات زیادی که الان تو مغزمه. الان همه چی رو عکاسی میبینم :))
فقط دلم یک دوربین میخواد عکس بگیرم
به زهرا میگم میخوام اول تجهیزات دوربینو بخرم بعد اها سر اکستنشن تیوب حرف میزدم گفت نمیدونم چی چی هم بخرم نمیدونم چی چی هم بخر
بعد گفتم تجهیزات از من دوربین و سه پایه و از تو؟ گفت اره دیگه بعد با دوا کوله پشتی پاشیم بریم عکاسی :))
خواهر به این گلی داشته باشید عاشقش نمیشدید؟ :))
حالا کاش میشد بریم عکاسی
دلم میخواد این عمومیارو پاره کنم فقط تخصصصییییییییییییییییییییی بخوووووووننم ولی حیف کنکور!
شنبه رفتم مدرسه و چون امتحانات تئوریمون تموم شده و پودمان و ژوژمان هم که اصن امتحان حسابش نمیکنن! باید میموندیم مدرسه ولی کاملا بیکار بودیم چون خیلی غایب داشتیم و باید فعالیتای پودمان دوم کارگاه نو اری رو تحویل میدادیم و از هر گروه یک نفر شروع کرد به نوشتن و بقیه فک زدن :)) زنگ اخر هم باید پودمان سوم مدیریت تولید رو ارائه میدادیم معلم حالش خیلی بد بود رفت یک جیغییی زدییییییم
بعد از اکیپ پنج نفرمون دو نفر غایب بودن منم دیر رفتن 6 نفر غایب ودن مریض خیلی زیاد داشتیم! هممون داشتیم میگفتیم کاش نمیومدیم حداقل واه ژوژمان فردا اماده میشدیم
برگشتم خونه زنگ زدم مامان عجله داشت فقط گفت میخوان زینبو مرخص کنن :)) من مونده بودم چیشد یهو چرا و فلان؟ بعد با رضایت شخصی بیرون اوردنش از بیمارستان یک خوشحال بودم :)
وای دلم براش تنگ شده بودم :) باهم ظرف شدیم قلقلکم داد شوخی کردیم :)) بامه رفتیم برف بازیم :)) البته رقیه هم چون مریض بود نیومد برف بازی! یک ناراحت بود :((
اینم بگم دوشنبه خیلی سرم درد میکرد یک چند تا استامینوفن خوردم ماامن دعوا کرد که با چه حقی چند تا باهم میخوری؟ :// دفه قبلم دعوام کرد خخخ ولی باااباااا سرم درد میکنه!!!!!! و یکم خوب شدم ولی مخواستم به این بهونه فردا نرم:// چون طراحی کار نداشتم
دوشنبه هم مارو تعطیل نکردن خحب ما جزو شهر ری حساب میشیم:/// پاشدم رفتم مدرسه دیدم چند نفر دم مدرسه ان بعد معلوم شد تلوزیون نشون داده که تعطیله اشتباهیی:/// و یکی نبود بگه احمق برمیگشتی! چون رفتم یک ناراحت شدم این چاپ دستی بهم 9 داده :)) هممون اعتراض کردیم تازه -5 هم کرفتیم :)) ینی خوش به حال کسایی که رفتن واقعا :)))
رفتم باشگاه اها شنبه به خاطر ژوژمان یک شنبه نرفتم باشگاه اخرم فقط یک کار کلاس رو تموم کردم! و نسکافه خوردم گرفتم خوابیدم:/// پاشدم دیدم بررفه :)) حالا دوشنبه رفتم باشگاه با سانس بچه ها بودم:/// ولی سانس خودمونم موندم ینی یک 2 و نیم سه ساعت من ورزش بودم :))) و یک عالمه حرکات افت رفتیم و من یکم پشتک تمرین کردم واییی دعا کنیم پشتک بتونم دوباره بزنم :)) بعد با مامان رفتیم کفش خریدیم هیچ کفش درست حسابی نبود که ینی به پام بخوره یکی بود ولی چون من کفی میندازم باید یک شماره بزرگ تر بخرم که اون رنگ رو بزرگ تر نداشت:// بقیه رنگا داشت که من دوست ندااااشتم :(((
بعد برگشتیم پیراشکی کاکائویی خریدیم
بعد سه شنبه صبح بردنم بیمارستان خیلی صبح بود خورشید هنوز طلوع نکرده بود نمیدونم ساعت چند بعد اورژانس بستریم کردند بعد بردنم بخش شبم نتونستم بخوابم تازه یکم شکمم اروم شده بود یکم ابمیوه خوردم فقط همینو بگم تو دستشویی خوابیدم :// بعد هااااا اینم بگم سوراخ سوراخم کردند هشت بار سوراخم کردند 4 تاش فقط تو دست راستمه ینی دست راستم درررد میکرد وقتی باز و بستش میکردم این آنژیو هم تو مچم زده بود چون رگام ضعییفه اصن انگشت شستمو میترسیدم ت بدم :// بزور میرفتم دستششویی بعد چند بار خیلی بد ت خورد خیلی درد گرفت ولی راضی نشد درش بیاره:/// گفت باید بمونه ://
بعد این دانشجو ها یهو یکی میومد شکممو فشار میداد :/// ینی از یک جا بع بعد حس میکردم شکمم از اثرات فشار اینا درد میکنه!
دیییییییگه؟ اها میخواستن فردا هم نگهم دارن:// ینی تا پنشجبه گفت ویزیتش میکنیم بعد ولی مامانم رفت قربون صدقه پرستاره رفت پرستاره به دکتره حرف زد مرخصم کردنند وااااااای دق میکردم یک روز دیگه اونجا بدون موبایل موهامم ژوووولیده اصن داشت حالم به هم میخورد حوصلمم سر رفته بود://
تنها نتیجه ای هم که گرفتم اینه که دیگه هر وقت خسته شدم از خدا نمیخوام یک دوروز برم بیمارستان استراحت کنم بابا مگهههه میزارن استراحت کنییی :////// و یک نتیجه دیگه هم گرفتم اینه که هیچ وقت با قرص خودکشی نکنی! هییییچ وقت باید بری تو دستشویی بخوابی! هیچی هم نمیتونی کوفت کنی!
کلا سوراخ سوراخم کردن :(( تا بالا اوردم دوتا امپول ضد استفراغ زدن چپو راست میرفتن میومدن ازم خون میگرفتن:/// دوروزه هیچی نخوردم عه :// تازه دکتره هم گفت فقط ماست و چی؟ یک چی دیگه برنج اها ولی من برگشتم خونه گرفتم سوپ خوردم :// خخخ
باعد هیچی گرفتم خوابیدم نمیدونم ساعت چند نمیدونم چجوری خوابیدم فکر نم 6 بود خوابیدم یا زود تر تا 9 صبح فردا یک خوب بود :))) تا حالا اینجوری نشده بود که نفهمم چجوری خوابم برده و اینقدر عمیق و خوب بخوابم و صبحش بلند شم سرحال باشم :)))
هیچی دیگه الان پر از انگیزه برای تردن دنیام ://
باعد یک عالمه زنگ زدن برگشتمم رفتم تو موبایلم دیدم همه نگرانم بودند:// واو تاحالا نشده بود :// بچه ها چقدر نگران بودند چون مدرسه نرفته بودم انلاین هم نشده بودند :)) میدونی. نمیدونم تا پارسال حس میکردم منو جزوشون نمیپذیرن :)) ولی امسال کلا خیلی بهتر شدیم کلا تازه یک اکیپ شدیم. تازه یک گروه باهم زدیم باهم میریم بیرون و. هیم :))) در کل الان حس خوبی دارم :))
تااازه چی؟ یادم رفتم:// یک چی میخواستم بگم اها یک نتیجه دیگه هم گرفتم! که کاش یک جا باشه ادم خسته میرفتن اونجا فارغ از دنیا دوروز بخوابه! بعد بهش یک برگه بدن بده مدرسه هرجا کهک موجهه ://
ها ها ها :(( دوتا پودمان فیزیک و ریاضیمو ندادم الان برمیگردم پارم میکنه مخصوصا ریاضی خیلی بیییییییشوووووووووووووووررررررره://
جمعه رو یادم نمیاد
شنبه رفتم کنفرانس انواع شخصیت های براساس mbti دادم خیلی خوب بود زنگ اخرم قرار شد هفته ی دیگه کنفرانس یک چیز دیگه بدم ایده یابی://
برگشتم رفتیم کفش خریدیم داشتم میمردم از بیخوابی 7 درصد شارژ داشتم ولی رفتم کفش خریدم چون اون موقع مامان میگه ببین من خواستم ببرمت خودت نداری میای
کل فلکه هارو گشتیم اخر برگشتیم همون تاجیک میخواستم یا سیاه بخرم یا سیاه یک کفش سیاه سفید خریدم:// خخخ خیلی دوسش دارم خیلی وای اصن پوشیدم تازه حس کردم کفش پامه یک ساله دارم با یک کفش داغون طی میکنم عادت نداشتم:// باشگاه هم نرفتم برگشتم دیدم خیلی خستم حوصله مبارزه ندارم
یکشنبه که برای تمرین دفاع شخصی گروهی نرفتم استاد دید شنبه نیومدم گفت نیا
یکشنبه دوتا ژوژمان داشتیم دوزنگ اول عکاسی که معلم زنگ دوم وسطش اومد! فکر کن باید یک عالمه عکس ببینه یک زنگ و نیم نیومد بعد معلممونم دید بیکاریم بهمون طرح داد شروع کنیم امتحان:// خخ باعد اومد من زود فلشمو دیدم عکسامو دید یک عالمه تعریف کرد بعد به خاطر ایزو 400 19 میشدم به خاطر قاب طبیعیم خوب نبود 18 ولی گفت چون اپن فلاش رو تو خونه گرفتم براش ارزش نداره و چون دوربین ندارم و عکسام خوبه و کادر بندیش خوبه بهت 20 میدم :)) من خر ذوق حالم خیلی خوب شد چون این امتحان طراحی گند زده بود به حالم خیلی داغون شده بود
بعد امتحان هم دادم برگشتم باز خوابیدم!! نه نخوابیدم ینی خیلی دلم میخواست بخوابم همش دور خودم چرخیدم اخر نشستم چاپ زدم چون دوشنبه ژوژمان چاپ داشتیم
ژوژمان چاپ رو 19 شدم :)))
طراحی هم ژوژمانش بهش گفتم کار ندارم! گفت سه شنبه بیار امروز براش بردم ولی یک سطحی نگاه کرد نمره نزاشت! گفت چرا الان اوردی:// انگار نه ناگار دیروز باهاش حرف زدم :///
گفت هفته ی دیگه رد میکنه باید تا یکشنبهدوتا اناتومی و یک چهره بکشم
دیشب هم بیدار بودم اناتومی بکشم که امروز تحویلش بدم باعد زینب بلند شد چرت و پرت گفت من رفتم خوابیدم مطمئنم خواب بودم اولش فکر کردم دارم خواب میبینم ابجیم داره خودشو از بالکن میندازه و من دارم داد میزنم زینب زینب ولی یهو بابام بلند شد پرید مامانمم و حتی رقیه بعد که چراغا روشن کردن و اون صحنه تاریک روشن شد فهمیدم خواب نبوده!
فقط میتونم همینو بگم نمیدونم من از تخت خواب چجوری رفتم اونجا! هرچی فکر میکنم یادم نمیاد!
اولشم عذاب وجدان داشتم که چرا وقتی چرت و پرت اومد بهم گفت چرا مامان رو بلند نکردم ولی بعد اومدن بهم گفتن خوب شد داد زدی غیر از این رفته بود یکم از عذاب وجدانم کم شد بعد اخرم گفت اصن تقصیر من نی ! وقتی هیچی بهم نمیگن من از کجا بدونم! تازه الان بیدار میکردم مامانو فوشم میداد خب دلم نیومد بیدارش کنم نمیدونستم باز.
هیچی برم بخوابم
یک هفتس هرچقدر میخوابم باز خستم و خوابم میاد
پودمان ریاضی هم افتاده حسابم کرد !
+ بعدا نوشت: موهامم کوتاه کردم دوشنبه مامانم حوصله نداشت عمدی رید به موهام خیلی کوتاهش کرد رفتم ارایشگاه از پشت گرفت کوتاه کرد
موهامو جمع میکنم جلوش پسرونس پشتش دخترونه://
درباره این سایت